برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

برسام مهربان من

آزمايشات بارداري

ديروز صبح چند ساعتي رو مرخصي ساعتي گرفتم و قبل از اينكه برم سركار به همراه بابا رضا رفتيم آزمايشگاه دكتر صدقي و آزمايش خون دادم. امروز عصر جواب آزمايشم آماده ميشه و بايد برم بگيرمش و بعد هم ببرم مطب خانم دكتر موري و بهمراه جواب سونوم نشونش بدم. ديروز صبح بعد از اينكه آز خون دادم رفتيم خونه مامان جون و بهمراه مامان جون مهين رفتيم بازار طلافروشا تا من چند تيكه از طلاهامو بفروشم. آخه مامان جون يه آشناي طلافروش داره و بهتر ازمون ميخريد. درسته كه الان توي ارزوني طلا هستيم و ميدونستيم به قيمت پايين ازمون ميبرن اما بخاطر خريد خونه و چون بايد تا آخر همين برج 20 ميليون به صاحبخونه بديم پول لازم بوديم و بايد 10 ميليون طلا ميفروختيم. سرويس عروسيم ...
24 دی 1392

اولين ديدار با جوجه

روز شنبه 21 دي ماه اولين ديدار من و جوجه بود. بعد از ظهر به همراه بابا رضا رفتيم سونوگرافي دكتر داريوش پورتركان و بعد از حدود 1 ساعت انتظار نوبتم شد و رفتم داخل. طبق معمول ورود آقايون ممنوع بود و متاسفانه بابايي نتونست ني ني رو ببيينه و از اين بابت خيلي ناراحت شدم  وقتي روي تخت دراز كشيدم دكتر ازم پرسيد بارداري؟ تست بارداري دادي؟ گفتم بله. بعد شروع كرد معاينه كردن. يه مانيتور بزرگ هم درست روبروي خودم بود كه ميتونستم براحتي تصوير جوجه رو ببينم و نيازي نبود كه هي گردنمو كج كنم تا بتونم از روي مانيتور دكتر ببينم. وقتي صداي قلب ني ني رو شنيدم باورم نميشد كه به اين زودي ني ني من 8 هفته شده و قلب كوچيكش هم تشكيل شده و داره به اين زيبايي و با ...
24 دی 1392

اولين ويزيت

چهارشنبه 18 دي بعد از ظهر نوبت ويزيت داشتم. ساعت 4 و نيم بهمراه بابارضا رفتم مطب دكتر شكوه موري. واي كه چقدر شلوغ بود. ساعت 7 نوبتم شد. خانم دكتر بسيار خوش برخورد و خوش اخلاق بودن. جواب آزمايش خونم رو بررسي كرد و گفت همه چيز خوبه. برام پرونده هم تشكيل داد و يه خانم پرستار هم وزن و فشارم رو ندازه گرفت وزنم 61 بود (البته با لباس چون بنظر خودم 60 بودم) فشارمم 11 روي 7 بود. واسه سرفه هام و سردردم و افت فشارمم پرسيدم. تاريخ زايمان طبيعي رو برام زد 5 شهريور. يعني دقيقا روز تولد خودم  البته چون من بايد سزارين بشم زايمان ميفته توي مرداد ماه  دوست داشتم مثل خودم شهريوري بشه اما چه كنيم ديگه اشكال نداره فرقي هم نميكنه. هر ماهي كه باشه خوبه و...
21 دی 1392

حالم بدددددددددددده

جوجه كوچولو هنوز نيومده حسابي حال ماماني رو خراب كردي ها  الان 4 روزه كه حالم بده و هي بدتر هم ميشم. 4 روزه كه سرفه امانم رو بريده و سردرد هم چاشني اون شده. ديروز هم مراسم پاگشاي عمه سارا بود و چون حالم خيلي بد بود به نسخه پزشك دوتا قرص آزيترومايسين و دو تا هم قرص استامينوفن خوردم تا تونستم يه كم سرپا بشم و كاراي مهماني رو انجام بدم. امروز صبح هم با سردرد شديدي از خواب بيدار شدم و مجبور شدم دوباره قرص استامينوفن بخورم. ساعت 9 و نيم هم نوبت سونوگرافي داشتم با بابا رضا رفتيم دنبال مامان جون مهين و رفتيم بيمارستان ابوذر اما دكتر نيومده بود. عصري هم ساعت 4 و نيم نوبت دكتر زنان دارم ميخوام واسه اولين ويزيت برم. انشالله كه همه چيز خوبه و...
18 دی 1392

جوجه كوچولوي خرابكار

جوجه كوچولو هنوز نيومده داري حسابي حال مامانتو خراب ميكني  اين چند روز همش افت فشار دارم و كسل و خسته ام. خيلي هم سردم ميشه و از جلوي بخاري نميتونم تكون بخورم. مامانم ميگه احتمالا بچه دختره. براي من و بابايي خيلي فرقي نداره جنسيتت چي باشه. اگه پسر باشي واسه رادين خوبه كه يه همبازي همجنس پيدا ميكنه و اگه دختر باشي جنس ما جور ميشه. البته من و بابايي بيشتر ترجيح ميديم دختر باشي اما بازم ميگم خيلي فرقي نداره يعني اگه پسر هم باشي اصلا ناراحت نميشيم. هنوز فرصتي پيش نيومده كه آزمايش خون بدم و دكترم رو هم هنوز انتخاب نكردم. اما به زودي اينكارو ميكنم. ...
11 دی 1392

وروجك خوش اومدي!

امروز هشتم دي ماه 1392. من، مادري كه يك پسر 21 ماهه خوشگل و ناز و دوست داشتني به اسم رادين دارم و ديروز با گذاشتن بي بي چك فهميدم كه پسر عزيزم داره داداش ميشه. هر چند هنوز هم نتونستم باورش كنم و هضم اين حقيقت و كنار اومدن باهاش كمي برام سخته اما بهرحال يه هديه آسمونيه كه خدا ما رو لايق داشتنش دونسته و از اين بابت خدا رو شكر ميكنم. اميدوارم بتونم همچنان مادر خوبي براي پسرم باشم و با وجود شرايط پيش اومده چيزي براش كم نذارم. طبق محاسبات كارشناسانه خودم الان بايد توي هفته ششم باشم. واسه بارداري اولم چون از قبل برنامه ريزي داشتم همه آزمايشات قبل بارداري رو انجام داده بودم و از سه ماه قبل بارداري فوليك اسيد مصرف ميكردم و كلي به خودم رسيده ب...
8 دی 1392
1